۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

به یاد فریدون مشیری و دستهایی که به هم نرسیده ...

از دل و دیده،گرامی تر هم آیا هست؟ دست، آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان، بی گمان دست گران قدرتر است. هرچه حاصل كنی از دنیا، دستاوردست! هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین، دست دارد همه را زیر نگین! سلطنت را كه شنیدست چنین؟! شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست! خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست. در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی، بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست كه هست! بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به كار، كوه را چون پرِ كاه از سر راهت بردار! وه چه نیروی شگفت انگیزیست، دست هایی كه به هم پیوسته ست! به یقین، هركه به هر جای در آید از پای دست هایش بسته ست! دست در دست كسی، یعنی: پیوند دو جان! دست در دست كسی، یعنی: پیمان دو عشق! دست در دست كسی داری اگر، دانی، دست، چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست، لحظه ای چند كه از دست طبیب، گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد، نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست! چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست، پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای! لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست! دست، گنجینه ی مهر و هنر است: خواه بر پرده ی ساز، خواه در گردن دوست، خواه بر چهره ی نقش، خواه بر دنده ی چرخ خواه بر دسته ی داس، خواه در یاری نابینایی خواه در ساختن فردایی! آنچه آتش به دلم می زند، اینك، هردم سرنوشت بشرست، داده با تلخی غمهای دگر دست به هم! بار این درد و دریغ است كه ما، تیرهامان به هدف نیك رسیدست،ولی دست هامان، نرسیدست به هم!!!

هیچ نظری موجود نیست: