۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

وقتی که خواب هایمان نه رویا و نه کابوس میشود...

وقتی که خواب هایمان نه رویا و نه کابوس میشود... نه سردم است، نه گرمم. اتوبوس از کنارم رد میشود و برای اولین بار، بی تفاوت از کنارش میگذرم. نه حوصله دویدن تا ایستگاه را دارم، نه حال نشستن روی صندلی را. فقط دوست دارم آرام زیر آفتاب راه بروم . آن هم آفتابی که باید منتش را کشید تا در این هوای ابری لندن شاید دلش برایت تنگ شود و رخی بنماید. هنوز در خوابم و خوابیدن زیر آفتاب را به وضوح به هر کار دیگری ترجیح میدهم. در خواب، آرام راه میروم. نه رویایی میبینم و نه کابوسی . صبح به اخبارگوش میدادم. عجب دنیا, خنثی بود امروز. یعنی هیچ اتفاق خوب یا بدی در هیچ جای جهان اتفاق نیفتاده بود؟ یادم افتاد که مجری خبراز اعدام جوانی در تهران داد. جوانی که چندی پیش دختر جوانی را که به تقاضای دوستی/ ازدواجش جواب منفی داده بود، به قتل رسانده بود. خبر را میشنوم و هیچ حسی در من ایجاد نمیشود. در گوشه دیگری از دنیا دخترجوانی برنده مسابقه" دخترشایسته" آن جا شده است.غریو خوشحالی دختر و دوستانش تمام اتاق را پر میکند ، من اما چیزی حس نمیکنم. عبد الفتاح سلطانی هم چنان درمکان نامعلومی به سر مبرد. چهره عبد الفتاح سلطانی در ذهن ام نقش میبندد. چهری نسرین و نامه آخرش به نیمای سه ساله اش نیز هم چنین .همان نامه ای که دیشب در جلسه خوانده شد و در دل کلی گریستم، امروز تنها کلماتی میشوند شناور در فضا ... دانشجویان سیگاری از تحصیل محروم میشوند. بر عکس دفعات قبل که از سیاست گذاری های دولت هم خنده ام میگرفت و هم گریه ام ، این بار نه عصبانی میشوم نه میخندم. بالاخره نزدیک ظهر میشود و من هم چنان درخوابی نه تلخ و نه شیرین به دانشگاه میرسم،.عذاب وجدانی ندارم که چرا تازه این موقع روز به سر کار آمده ام . به طرف اتاق کارمان میروم، اتاقی بزرگ در طبقه سوم دانشگاه پر ازمیز کامپوتر. بعضی میزها مشتری بیشتری دارند. مثلا میزهای کنار پنجره و بعضی میزها، مشتری کمتری ، مثل میزهای وسط اتاق. بر عکس هر روز چشمانم به دنبال میزهای خالی کنار پنجره نمیگردد، در اولین میز خالی مینشینم و بساطم را پهن میکنم. هم چنان در خواب سعی میکنم بر روی تزم کار کنم. هفته بعد با استاد راهنمایم قرار دارم، نه استرس دارم نه آسوده خاطرم. هنوز خوابم. خوابی که نه تلخ است و نه شیرین، نه رویا و نه کابوس است ...

هیچ نظری موجود نیست: