۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

آن مرد آمد...

راستی، این قدردرگیرهیجان آمدن شازده کوچولو شدم که اصلا یادم رفت بگم آمد! قربونش برم، با یک هفته تاخیرش، به جرگه اسفندی های فامیل پیوست. تو فامیلمون اسفندی کم نداشتیم، ولی من و خاله همیشه تولدامون را اواسط اسفند، با هم جشن میگرفتیم. الان که من یک ور دنیام و خاله یک ور و رادین هم یک ور دیگه . ولی ، امیدوارم یک روزی بشه که دوباره بتونیم همه دوره هم جمع شیم و خاله ها و خواهر زاده ها، تولدها شان را بتونند باهم جشن بگیرند. ( نگار میگه : " چشمای بادومی / ژاپنیش به تو رفته " ، میگم : " خوب، از قدیم هم گفتند بچه حلال زاده به خالش میره". )

هیچ نظری موجود نیست: