۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

برای مترجم

   
در جلسه که نشسته باشی، می توانی به حرف های سخنران و بقیه شرکت کننده ها گوش بکنی یا نکنی، میتوانی شب قبلش حسابی  شب نشینی رفته باشی یا نرفته باشی، میتوانی یواشکی برای فردا شبش نقشه بکشی یا نکشی، به آن خانم / آقایی که حرف هایش روی اعصابت میرود میتوانی گوش بکنی و تصمیم بگیری که در وقت تنفس، ناهار یا شام با وی حرف بزنی یا نزنی، یا آن که نه کلا بیخیالش بشی و وقتی داره حرف میزنه بزنی آن کانال . میتوانی راجع به حرفهای خودت فکر کنی و این که کی و در کدام پنل چه بگویی ، یا اصلا میتوانی راجع به هیچ چیز فکر نکنی و اگر خسته شدی، یواشکی بخوابی ( البته طوری که معلوم  نشود ). میتوانی به صحبت هایی که با یکی از شرکت کننده ها داشتی فکر کنی. اگر شانس بیاوری و هم نشین های شوخ طبعی هم پیدا کرده باشی، میتوانی به شوخی هایشان  بخندی یا نخندی . .  
همه این کارها ( یا مخلوطی از این کارها) را همه شرکت کننده ها در یک کارگاه های آموزشی چند روزه انجام می دهند. اما از بین شرکت کننده ها تنها یک نفر است که از این همه انتخاب محروم می ماند . باید جدا در کابینش بنشیند و به تک تک سخنان افراد حاضر گوش کرده  و هم زمان به زبان دیگری ترجمه کند، مترجم ما حتی سعی می کرد که حالت هرسخنران را هم منتقل کند.
  تنها مترجم است که نه می تواند به شب قبلش فکر کند و نه به شب بعدش
آرام و پیوسته از درون کابینش از یک زبان به زبان دیگری ترجمه می کند ، آن جا که سخنران عصبانی می شود، با وی عصبانی می شود وهر جا که سخنران می خندد، همراه وی می خندد.
ناگفته نماند که با این همه ، گاه از بین همان حضار از وی ایراد گرفته می شود که چرا مثلا " ملت " را فلان ترجمه کردی و معنای حرفمان ١٨٠ درجه عوض شد و غیره ...
یکی از عادات دوران کودکی ام ، فکر کردن به سخت ترین شغل دنیا بوده است. اکنون لیست بلند بالایی دارم از شغل هایی که در هر زمان سخترین در نظرم می آمد : از مهندسی معدن گرفته تا بندبازی و رانندگی کامیون گرفته تا خبرنگاری . اکنون، بعد از گذراندن چند کارگاه آموزشی تصمیم گرفتم که " مترجمی هم زمان " را هم به این لیست اضافه کنم، .
شغل سخت این ماه : مترجمی هم زمان   
 

هیچ نظری موجود نیست: