۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

جنگ بدن با بدن

  
نمی دانم از چه وقت بود دقیقا که دمای بدنم، بنای ناسازگاری با محیط را گذاشت و هی من گاه و بی گاه سردم می شد. به معنای واقعی کلمه " می لرزیدم " ... اگر باران می بارید، سردم می شد. از سفر طولانی بر می گشتم، سردم می شد. ( یادم میاد یک بار که از ایران به کانادا برمی گشتم و چیزی نزدیک به ٢٠ ساعت در راه بودم )  در چله تابستان وقتی رسیدم کانادا، زیر ٢ تا پتو تا شب از سرما فقط  لرزیدم (
اگه ناراحت ، دلتنگ یا دل آزرده می شدم هم باز حتما سردم می شد . اگر استرس داشتم، بدنم یخ میکرد . آن هم از نوع یخ و سرمایی که خواب از سر بپراند ...
اولین باری که به میزان تفاوت درجه بدنم با محیط  پی بردم، یکی از همان شب های سردی بود که از فرط  سرما خوابم نمی برد. خانه هم با درجه حرارت مرکزی کنترل می شد  و از یک حدی  بیشتر گرم نمی شد که لابد برای طبع مردم آن منطقه یا حتی افراد عادی مناسب بود ولی برای منی که بدنم شروع به اعتصاب سرمای خشک کرده بود، قطعا نه
بیشتر از سه تا پتو در خانه نداشتم که آن هم کفاف نکرد ... آخر سر تنها راه حلی که به ذهنم رسید دوش آب گرم که نه ، آب داغ بود...
این را یادمه که فقط شیر آب گرم را باز کردم و اقلا یک ١٥-٢٠ دقیقه ای رفتم زیرش تا بدنم اعتصاب سرمایش را شکست   ... 
نمیدانم این همه نیاز به گرما از کی و چه وقت دقیقا شروع  شد ولی نیازی بود که هروقت احساس می شد ، اجابتش میکردم : اگر می شد درجه حرارت را خیلی بالا می بردم ، اگه نه دوش آب گرم  مایل به داغ  خب همیشه بود. سر کار یا دانشگاه، خوش کن دست شویی گرمای کافی داشت آن قدر که چند دقیقه ای را زیرش بایستم و گرم بشوم ..
فکر می کردم خوب نیازی طبیعی است و باید بر طرف بشه تا اینکه کم کم سر و کله یک سری اگزما در نقاط مختلف بدن پیدا شد. از این دکتر به آن دکتر و از این آزمایش به آن آزمایش ...تا این که یک دکتر از دمای خانه و اتاقم پرسید و وقتی که از وضعیتم بهش گفتم ، گفت : " شک نکن که مال گرما است." امتحان کردم و کمی سرما تحمل کردم،  دیدم یک کمی اگزماها بهتر شدند ولی ادامه ندادم ،به تحمل سرما نمی ارزید ...
اگزماها گاهی بهتر می شوند گاهی بدتر ، ولی هنوز کاملا خوب نشده اند   ،
.و هنوزهم گاهی اگزما ها را به بهای سرما و گاهی سرما را به بهای رهایی از اگزما ، تحمل می کنم 
  اما امان از وقتی که بدن بخواهد با خودش لج کند، که به نظرم یکی از بدترین نوع لج کردن ها است   ...  

هیچ نظری موجود نیست: